لحظه های زندگی | ||
[ شنبه 91/7/29 ] [ 7:28 عصر ] [ ت... ف... ]
گاهی زندگی کردن ترسناکتر از مرگ میشه... اصلا توجه کنیم میبینیم مرگ که ترسی نداره... اینکه چطور میخواد پیش بره... اینکه چقد خدا لطفش شامل حالمون میشه... یه وقت نخواد امتحانمون کنه... وای خیلی سخته من یکی که خیلی میترسم دلم نمیخواد به مشکلی بربخورم :(
یه جا خوندم که سوارکارا برا اینکه اسبشون برنده شه هی شلاق میزنن که اسب دردش بگیره و تندتر بدوَه ؛ خدا هم همینطور برای رسیدن بنده هاش به چیزای خوب شاید اونا رو تو راه امتحان کنه با درد و رنجو...اما میخواد به خودش برسونه؛ اما خدا جون خواهشا من نیازی به این چیزا ندارم... میدونم از پسش بر نمیام؛ با اینکه این داستانو شنیدم بازم نمیتونم درک کنم چرا میگن هرکی رو بیشتر دوست داری بیشتر امتحانش میکنی ...
[ شنبه 91/7/29 ] [ 7:25 عصر ] [ ت... ف... ]
همیشه 18 سالگی رو دوست داشتم؛اما دارم خیلی ازش دور میشم،حدود 4-5 سال ؛ باورم نمیشه خیلی زود میگذره دیگه دلم تغییر میخواد ، میدونم دیگه هیچ وقت اوضاع مثل قبل نمیشه [ شنبه 91/7/22 ] [ 5:27 عصر ] [ ت... ف... ]
خب، تو روزای پاییزی هستیم ؛ میگن پاییز فصل عاشقاست ، تازه چند روزه که فهمیدم پاییز فصل عاشقاست ، شاید واسه اینه که هیچ وقت تو بند عشق و عاشقیا نبودم ؛ کم کم داره حسودیم میشه به بقیه؛ به کسایی که پاییزاشونو عاشقونه گذروندن و من فقط مواظب بودم هیچ وقت دلم نلرزه و بچه خوبه باشم ...
[ سه شنبه 91/7/18 ] [ 5:24 عصر ] [ ت... ف... ]
امروز زندگی را آغاز کن!
امروز کاری کن!
سلام ؛ دلم میخواست یه وبلاگ شخصی داشته باشم که راحت توش بنویسم ،کسی هم نشناستم تا راحت تر باشم ،
از لحظه هام مینویسم ، از روزها ، از همه چیزایی که دوست دارم یه جا جمع باشه ... [ سه شنبه 91/7/18 ] [ 5:9 عصر ] [ ت... ف... ]
|
||
[ طراحی : نایت اسکین ] [ Weblog Themes By : night skin ] |